شیخ مهدی این روزها همه دغدغه اش زندانیان و بازداشت شدگان است .
او شبها خوابش نمی برد
ساعت 2 بامداد می رود که بخوابد اما خوابش نمی برد.
تنش می لرزد.
قرآن می خواند بلکه آرام شود ولی آرام نمی گیرد.
دوش می گیرد که آرامش کند ولی آرام نمی شود.
بیچاره تا طلوع آفتاب خوابش نمی برد.
می خواهم بگویم آ شیخ آن روزها که بی قانونی می کردی و هوادارانت را تحریک می کردی که به خیابان ها بیایند دغدغه نداشتی
شیخ مهدی تو به جای آنان که امروز در زندانند و شاید بعضاً بی گناه و اغفال شده باشند می بایست به زندان می رفتی
چرا که بی قانونی ها و صدور بیانیه هایی که از قبل برایت نگاشته بودند و خط دهی های نابخردانه تو و یار غار اینروزهایت، فضایی را ایجاد نمود که سالهاست دشمن تلاش می کرد چنین فضایــی را بوجود آورد و در این مسیر هم قدم دشمن شدی و این جرمی بس بزرگ است.
شیخ مهدی امروز دلسوزانه خود را حامی اغتشاش گران می دانی و بر محاکمه و معرفی شکنجه گران به مردم تاکید می کنی می خواهم برایت درد دل همسر شهیدی را یاد آوری کنم، درد دلی از آن دوران که شیخ مهدی خود زندان داشت، دادگاه داشت، قاضی داشت، و می گفتی از قوه قضاییه حکم داشتیم.
3 ماه از فوت امام گذشته بود که به یکی از مقامات بلندپایه نامه نوشتم.در آن نامه تأکید کردم به خانوادههای شهدا رسیدگی نمیکنند و دائم حکم صادر میشود و محدودیت درست میکنند و حتی میگویند همسر شهید اجازه طلاق ندارد.
آن نامه را به جای آنکه به آن مقام بلندپایه برسانند، به کروبی دادند،
در عرض چند دقیقه و خیلی ضربتی آمدند سراغ من و مرا به زندانی در خیابان دزاشیب واقع در شمال تهران بردند.
دوشنبه من را بازداشت کردند و من 3 فرزندم را که 5 ساله، دبستانی و راهنمایی بودند را تا 3 روز بعد ندیدم.
زندان فضای بسیار کثیفی داشت و با عرض معذرت مثل محل نگهداری حیوانات بود.
شاید 200 نفر از همسران شهدا در آنجا زندانی شده بودند و روی در هم یک قفل آهنی بزرگ گذاشته بودند.
پنج شنبه همان هفته فرزندان من را هم گرفتند و آوردند
کودک 5 ساله من از ترس دچار ناراحتی شدید شده و گریه کرده بود، چون آنها را به زور آورده بودند.
من آنجا فقط ذکر یا اباصالح ورد زبانم بود و همین هم نجاتم داد نه سفارش دیگران.
خانه من را هم پلمپ کرده بودند و به من نمی دادند. همه مردم محله چهارراه تهرانپارس این را دیده اند و می دانند.
من چند ماه در تهران آواره بودم و هر شب منزل یکی از فامیل ها بودیم و بچه ها هم منزل خواهرم و مادرم بودند.
از مهر تا بهمن خانه نداشتم.
آقای کروبی داخل زندان و در آن اتاق به من توهین کرد و من آنجا از ترس اعتراف کردم که ایشان را بخشیدهام،
حتی آنجا یک ضربه هم به سر من وارد کرد
آنچه خواندید ماجراهای زندان بنیاد شهید بود که از زبان خانم سعیده امین پور همسر شهید اسماعیلی بیان گردیده است.
منبع: وبلاگ نسیم وصل
کلمات کلیدی :